پیوند من و باباییپیوند من و بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
وروجک نیامده من وروجک نیامده من ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

من و وروجکم

از چی بگم

دیگه چیزی تو سرم نیست به هیچی فکر نمیکنم فقط دیگه میخوام لاغر شم که ان شالله  زود بیای تو دلم ، الان که دارم مینویسم کمربند لاغری بستم و داره تمام وجودم و میلرزونه لللللللللللرززونه.... ...
29 آذر 1391

دکتر جدید

سلام عزیزم خوبی مادر ، امروز رفتم یه دکتر جدید تا شاید شما رو زود تر بفرسته پیشم ، دکتر مهربونی بود خداییش ، گفت که باید بازم وزن کم کنم که خیلی سخته خدایا کمکم کن و برای  پرولاکتینم که بالا بود دارو داد و اینکه گفت که بعد ازین که وزنم کمی اوردم پایین  و شما باز نیومده بودی تو دلم برم برای ای یو ای ، خدا کمک کن که همین طوری نی نی بیاد تو دلم الهی امین ...
28 آذر 1391

مهمونی

سلام عزیزکم خوبی قشنگم ، امروز جات خیلی خالی بود مامانت رفته بود خونه دوستش خیلی بهمون خوش گذشت ، دوتا از خاله ها(دوستای مامانی)دارن مامان میشن ، منم دل هوای شما رو کرد امید وارم که هر چه زود تر بیا پیشمون و منو بابایی و خوش حال کنی ، هر روز از بی تو موندن در عذابم  زود بیا گلم... راستی باید بگم که این گروه از دوستام برای زمان دانشجویی مامانه ، که اون زمان تو دانشگاه به ما میگفتن شش تفنگدار ، یادش بخیر خیلی روزای خوبی و با هم داشتیم... ...
26 آذر 1391

جواب

 راستی یادم رفت بگم که رفتم جواب آزمایشم و گرفتم و حسابی داغون شدم  ، پرولاکتینم  خیلی بالاست و اینکه دکترم دیگه تو بیمارستان نزدیک خونمون نمیشینه ، یواش یواش دارم مطمئن میشم که خدا دیگه نگام نمیکنه و منو به حال خودم رها کرده ...
25 آذر 1391

ناراحتی

سلام وروجکم مامانت  خیلی ناراحت و دلش پر شده از غم ، دو تا دلیل داره یکی نبود شما و یکیشم موقعیت الان مامانم که مامانی شما میشه هست دعا کن با دوستا ی کوچیکت که گرفتاری از کار مامانی باز بشه  و خوشحال باشه تا مامانتم خوشحال بشه... دوستت دارم عزیزم بوس بوس  ...
25 آذر 1391

دوری

سلام جینگیل مامان ، خوفی جیگر گوشه ام ، امیدوارم که خوب باشی و دلت برای مامانت تنگ شده باشه که از بهشتت دل بکنی و بیای پیشم جدیدا هر میبینه همش از شما سوال میکنه دیگه همه منتظرتن زود تر بیا پیشمون من بابایی داریم تمام تلاشمون برای ورود شما میکنیم ، علسلکم بیا مادر دلم پکیده از بس که آه کشیدم .... ...
23 آذر 1391

خواب خاله

سلام عسلکم خوبی مادر! میدونی دیشب رفته بودی تو خواب خاله جونت اینقدر خوشحال بود که شما رو تو خواب دیده بود با ذوق تعریف میکرد که منم دلم میخواست  که میشد  منم تو خوابش می بودم ...  چرا  نمیای تو خوابم بابا ما هم دل داریم دلمون تنگید ،  حداقل هفته ای یه بار بیا تو خوابم که ببینمت و مادر بودن و تو خواب تجربه کنم .... ...
19 آذر 1391

کار امروز مامان

سلام عزیزم امروز مامان و بابا به همراه عمه ها و عمو به کمک مامان بزرگ شمار فتیم چون اسباب کشی داشت و نیاز به کمک همه بودن از کوچیک و بزرگ با این خیلی کار بود و شلوغ پلوغی ولی من باز هم جای شما گلم رو خالی میدیم ...
17 آذر 1391

هدیه بابا به مامان

 وای عزیز من سلام گلکم میدونی چی شده  بابا یی امروز مامانیتو  برد  جمهوری براش یه دوربین حرفه ای خرید  خیلی خوشحالم کرد  ، ان شالله  زودی بیای تا ازت عکسای خوشگل بگیرم ...   عاشقتونم  هم تو جوجه دلم که هنوز نیومدی و هم بابایی که از تمام دنیا بیشتر دوسش دارم
16 آذر 1391

بی خواب شبانه

سلام عزیزکم  چند شب که خوابم نمیبره  و فقط پیش باباییت میخوابم که  تنهاش نذاشته باشم  ولی امشب بابایی تنها خوابیده ، خوش به حالش خیلی زود خوابش میبره  تا سرشو میذاره رو بالش خواب ، خدا کنه شما هم وقتی  پا به دنیا گذاشتی  مثل بابایی نازت راحت بخوابی  ....   از اینا بگذریم  چند وقتیه که تو سایت ها و وبلاگای مختلف میگردم تا عکس نی نی  ناز پیدا کنم  که بهش حس داشته باشم  و اون و مال خودم بدونم  که اینو پیدا کردم  میدونم که  شما گلم از این ناز تری برای من شیرین تر  ولی چه کنم بی کاری دیگه... ...
16 آذر 1391